جیگر مادر و بابا

به سراغ من اگر می آئید؛ پشتِ هیچستانم ...

جمله ای زیبا از خدا: قبل از خواب دیگران را ببخش و من قبل از این که بیدار شوید، شما را بخشیده ام ...     نوروز 90 و کوثر جون 18 ماهه و نوپا     پی نوشت: درسته که این جا در ظاهر یه وبلاگ کودکانه است اما من مسلمانم و از مذهبم جدا نیستم و به خاطر آینده دخترم و اعتقاد و علاقه ای که به دینم دارم، مذهبی هم می نویسم، هرچند که به مذاق عده ای خوش نیاد. خدا رحمت کند مرحوم دولابی را که فرمودند: هر جا حدیثی، آیه ‌ای، دعایی به دلت خورد، بایست؛ مبادا یک وقت بگذاری و بروی، صبر کن؛ رزقِ معنوی خیلی مخفی ‌تر از رزقِ مادی است؛ یک نفر  از دری، دیواری می‌گوید...
4 دی 1391

بهتر از کیمیا

خدا گوید...    تو ای زیباتر از خورشید زیبایم،       تو ای والاترین مهمان دنیایم،          بدان آغوش من باز است.             شروع کن!                یک قدم با تو،                   تمام گام های مانده اش با من...     اوایل خرداد ماه بود که دوستی فرمودن: بزرگی بهشون پیشنهاد کرده که برای کسب ت...
3 دی 1391

تولد، شب یلدا و مهمانی

یاد سهراب بخیر! آن سپهری که تا لحظه خاموشی گفت: تو مرا یاد کنی یا نکنی، باورت گر بشود یا نشود حرفی نیست اما ... نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!     با کوثر خانم شال و کلاه کردیم و رفتیم چشم بازارو در آوردیم، آخه تولد تک خاله ی مهربون و دوست داشتنی بود! خداروشکر که دست خالی برنگشتیم....     فروشگاه شهروند و سفره شب یلدا     بقیه ماجرا و عکس ها در ادامه مطلب ....   میلاد امام موسی کاظم (ع) بود و شب یلدا و مهمانی خونه ی آقاجون و تولد تک خاله و وروجکای شیرین و بازی و صدای خنده هاشون. خیلی...
2 دی 1391

برای یاس نیلی امام حسین علیه السلام و رضا کوچولو

بعد از واقعه عاشورا دشمن تمام کسانی را که زنده مانده بودند، اسير کرد. ميان اين اسرا، يک دختر کوچک هم ديده می ‏شد. اين دختر کوچک رقیه بود . رقیه دختر امام حسين عليه السلام که حالا بعد از شهادت پدرش به همراه عمه ‏اش زينب و اسرای ديگر به طرف شام می ‏رفت.... از داخل خرابه های شام، صدای یک  کودک به گوش می ‏رسيد. تمام کسانی که در میان اسرا بودند، می ‏دانستند که اين صدای رقیه دختر کوچک امام حسين  عليهالسلام است. رقیه از خواب بيدار شده بود و سراغ پدرش را می ‏گرفت. گویا خواب پدرش را ديده بود. در این حال يزيد، دستور داد سر امام حسين عليه‏ السلام را به رقیه نشان بدهند. وقتی حضرت رقیه عليهاالسلام سر بريده پ...
29 آذر 1391

ایستادنت

از 13 ماهگی شروع کردی به تلاش برای ایستادن دستتو به هر چیزی می گرفتی تا بتونی از زمین بلند شی     به این تلاش بی وقفه ت ادامه دادی تا اینکه اوایل 15 ماهگی خودت تونستی بدون کمک از زمین بلند شی و چند قدم راه بری   ...
18 خرداد 1390

یک سالگی کوثرجون

تولد تولد تولدت مبارک     عزیز دلم، کوثر جونم، خوشگل مادر، یک سالگیت مبارک اینم کیک تولدت که وقتی با بابایی رفته بودی قنادی به این طرح توی آلبوم اشاره کرده بودی     همه برای تولدت با کادو اومده بودن  خیلی خوش گذشت   محمد معین (8ماهه) - آرا (2ساله) - کوثر جون من (1ساله) فردای تولدت هم نشسته بودی و دونه دونه کادوها رو بررسی می کردی   ...
17 خرداد 1390

نقاشی

  این نقاشیه  منه (یک سال و 6 ماهمه)  گل و توپ و پیشی کشیدم با مداد     بعدشم روش دست کشیدم تا سایه روشن بشه! تازه اون گوشه بالا سمت راست رو هم با مداد سوراخ کردم همین الان کشیدمشا مادر جونم کلی ذوقید بعد اسکنش کرد و گذاشتش اینجا به نظر تو هم نقاشیه من محشره؟؟؟   ...
24 ارديبهشت 1390

تو وَ تو وَ

یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیشکی نبود   کوثر جونم 16 ماهه بودی که در عرض کمتر از یک ماه تو سه تا جشن تولد شرکت کردی.  بالاخره برای تولد بابایی که آخریش بود یاد گرفتی دست بزنی و  بگی تو وَ تو وَ (tova tova) یعنی تولدت مبارک! اینجا خونه عمه جونه، تولد علی جون. نشستی تو بغل باباییه مهربون     برا تولد محمد معین هم همش دنبال بادکنک بودی     کوثر جون این کیک بابایی رو یادت میاد که با هم درستش کردیم و تو هم همش میگفتی تِیت (کیک)؟ همون شب بابایی یه تیکه گنده ازش خورد! نوش جونش     بابایی تولدت مبارک    ...
22 ارديبهشت 1390

نوروز 90

  عزیز دلم کوثر جونم دومین بهار زندگیت مبارک   اینم دوتا عکس از مسافرت عید نوروز که رفته بودیم جنوب       ...
22 ارديبهشت 1390

اولین باری که برف دیدی

  السون و ولسون زمستونه زمستون سرده هوا دوباره برف تیک وتیک میباره السون و ولسون سرما و برف و بارون شب تاریکه، سیاهه باباش هنوز تو راهه السون و ولسون باباشو خدا برسون باباش که بیاد میخنده سرده، درو میبنده     ...
19 ارديبهشت 1390